Eric R. Pianka
چکیده
مانند تمام حیوانات، انسانها نیز دارای غرایز هستند: رفتارهای ژنتیکی و ذاتی که توانایی ما را برای کنار آمدن با حوادث غیرمترقبه و ناگهانی افزایش میدهند. برای مثال ترس ذاتیمان از مارها. غرایز دیگر شامل انکار، انتقام، وفاداری جمعی، طمع و میل ما برای تولیدمثل، امروزه موجودیتمان را تهدید میکند. هرگونه تلاش برای کنترل رفتار در انسان با مقاومت و عدم تأیید روبرو و درنهایت انسانها با پایان تمدن خود مواجه خواهند شد، مگر اینکه بتوانیم رفتار خود را تغییر دهیم. مشکل ما چندین بخش دارد.
ما اقتصاد و سیستمهای اجتماعی را اختراع کردهایم که رفتار حریصانه را تقویت میکند و در حقیقت طمع افسارگسیخته ای را ایجاد کردهایم.
ما در شرایط انکار کامل در مورد رشد جمعیت انسانی قرار داریم. منابع محدود زمین بهسادگی نمیتوانند ۷/۹ میلیارد نفر را در سبک زندگی موردعلاقهی ما، پشتیبانی کنند. ما باید بین کمیت و کیفیت زندگی بشر یکی را انتخاب کنیم.
برای جلوگیری از فروپاشی اجتنابناپذیر دنیا، دیگر نمیتوان صبر کرد و فقط متأثر شد بلکه باید فعالانه عمل کرد. ما باید راهحلی برای کنترل غرایز خطرناک انسانی بیابیم، بهخصوص انکار، انتقام، وفاداری جمعی، طمع و میل برای تولیدمثل. برخی ترسها ذاتی و درونی هستند. بشر دارای ترس ذاتی از مارهاست. ترس ما از مارها بهاینعلت است که انسان در کنار این موجودات تکاملیافته و یاد گرفته است بسیاری از آنها خطرناک هستند. این ترس جان نیاکان ما را نجات داده و به یک رفتار ذاتی تبدیلشده است که بهعنوان غریزه هم شناخته میشود. به همین ترتیب، غرایز دیگری نیز داریم که در بیشتر تاریخ بشر با زندگی او منطبق بودهاند. میل گستردهی ما به انکار! انکار انسانهای ماقبل تاریخ را قادر میساخت تا با شرایط خطرناک کنار بیایند، اما ما امروزه از انکار برای جلوگیری از مواجهه با واقعیت، بهویژه افزایش جمعیت استفاده میکنیم. وفاداری جمعی و انتقام، زمانی منطقی بود که در قبایل کوچک زندگی میکردیم، اما اکنون هردوی این غرایز موجودیت ما را تهدید میکنند. غرایز انسانی مدتها پیش تکامل یافت، درست در زمانی که بهعنوان شکارچی زندگی میکردیم و به پناهگاههای ساده مانند غارها پناه میبردیم. اگرچه رفتارهای غریزی ما در آن زمان با سبک زندگی منطبق بود (به این صورت که این غرایز توانایی بقا و تولیدمثل ما را افزایش میدادند)، اما بسیاری از آنها در محیطهای امروزیِ ساخته شده توسط بشر بهدرستی کار نمیکنند. به نظر میرسد مغز ما بهگونهای سازمانیافته است که چنین دوگانگی را تقویت میکند. در حقیقت، برخی از احساسات غریزی ما موانع بسیار جدی شدهاند که اکنون بقای ما را تهدید میکنند.
برای این منظور روی انکار، وفاداری جمعی، انتقام، طمع و تولید مثل تمرکز کنیم. هرگونه تلاش برای کنترل رفتار انسان با مقاومت و عدم تأیید روبرو خواهد شد. بااینحال، ما بهجایی رسیدهایم که هیچ گزینه دیگری پیش رو نداریم. برای مثال، داشتن طمع بهطور قطع برای ساکنان اولیه غارها پاسخگوی نیازهایشان بوده است. در زمانهای قحطی، غارنشین حریصی که در دوران یخبندان یا شروع زمستان حاضر به اشتراک غذاهای انبار شدهی خود نبود، امکان زنده ماندنش بیشتر میشد و درنتیجه نسبت به فرد بخشندهای که منابع محدود خود را با سایر افراد به اشتراک میگذاشت، از تناسباندام بالاتری (موفقیت در تولیدمثل) برخوردار بود. انتخاب طبیعی ما را بهگونهای برنامهریزی کرد تا خودخواه باشیم. طمع، غریزهی طبیعی انسان است.همه ما به دلایل کاملاً تکاملی، ذاتاً خودخواه و حریص هستیم. بشر پول را اختراع کرد و طمع افسارگسیخته را ایجاد کرد و به دیگران فرصت داد تا میلیاردر شوند. چه معنایی دارد که بیش ازآنچه که واقعاً میتوانید استفاده کنید داشته باشید؟
وفاداری و انتقام قبیلهای رفتاری منطقی و ضامن ادامه حیات بود. اگر غارنشین دیگری با قبیلهی شما درگیر میشد، به او حمله میکردید و امکان نداشت او دوباره این کار را انجام دهد. چنین غرایزی در زمان غارنشینی و برای انسان اولیه سودمند بودند، اما در دنیای مصنوعی ساختهی بشر بهطور خطرناکی ناهنجار شده است. شخصی را تصور کنید که به فشار دادن دکمهی قرمز برای پرتاب بمب هسته ای فکر میکند! در اینجا انتقام معنی ندارد چرا که خود را نیز با دشمنان نابود خواهد کرد. در همین راستا میتوان گفت انگیزهی غریزی نسبت به وفاداری قبیلهای زمانی مفید بود که در گروههای کوچک زندگی میکردیم، اما اکنون چنین وفاداریهایی به کار میروند تا ملیتها، احزاب سیاسی و مذاهب را در برابر یکدیگر قرار دهند که اغلب منجر به درگیریهای مرگبار میشود.
انسانها وقایع و پدیدهها را به دو روش بسیار متفاوت میبینند. یک رویکرد شناختی (عقل سلیم) شامل تفکر میشود که عینی است و بر اساس مشاهدات تکراری به ما این امکان را میدهد تا ماهیت و وقایع آینده را پیشبینی کنیم. این رویکرد منطقی و عقلانی، منجر به روششناسی علمی شد؛ و دیگر، رویکرد عرفانی غیر عینی و بسیار متفاوتی نسبت به «دانستن» (مبتنی بر ایمان) است که اساساً مبتنی بر استناد به توضیحات ماوراء طبیعی است که توسط مقاماتی با ادعای دسترسی ویژه به منابع فوق طبیعی، تقویت میشود. این رویکرد غیرعلمی نامعقول، حمایتشده توسط انواع ادیان، به بسیاری از انسانها کمک کرده است تا چیزهایی را که قدرت تغییر یا فهم منطقی آن را ندارند بپذیرند و با آنها کنار آیند، مانند مرگ غیرمنتظره، بداقبالیهای دیگر و یا بلایای طبیعی. متأسفانه، قدرتی که به رهبران دینی اعطا شده است، اغلب منجر به سوءاستفاده جدی و مقاومت در برابر پذیرش درک منطقی از عملکرد طبیعت شده که بهعنوان کشفیات جدید علمی بیانشده است. این دو روش کاملاً متضاد است که ما درکش میکنیم و «شناخت» محیطمان به درگیریهای امروزی بین علم و دین کمک کرده است.
هوش انسان نیز بهگونهای تکاملیافته است که ما تواناییهای قابلتوجهی در کشف اهداف انسانهای دیگر در تعاملات اجتماعی داریم. به نظر میرسد که ما گرایش به عرفان خرافی و تمایل به تأکید بر توضیحاتی داریم که بر اساس مکانیسم محض، شرایط، یا موقعیتها استناد میشوند. به همین ترتیب، ما افکار و اهداف آگاهانه را به عملکرد حیوانات غیرانسانی نسبت میدهیم (انسانشناسی). برای مثال، درندهها میخواهند ما را بکشند و طعمهها از دست ما فرار میکنند. ما حتی در چیزهای بیجان مانند آبوهوا یا جهان به دنبال معنی و هدف هستیم؛ بنابراین یک طوفان مخرب اینگونه تفسیر میشود که به علت دور شدن مردم از سنت دینی یا انجام کار اشتباه رخداده است و مردم باید مجازات شوند.
هرکسی، مذهبی یا غیرمذهبی، برای رویارویی با مشکلات پیشآمده در زندگی روزمره به تفکر منطقی و عینی متکی است. بهعلاوه، همه ما میدانیم که باید غذا بخوریم تا زنده بمانیم، اشیاء به پایین میافتند نه به بالا یا به سمت اطراف!
به طرز قابلتوجهی، مردم بین دانستن منطقی و «دانستن» مبتنی بر ایمان عرفانی بهسادگی در حال جابهجایی هستند. انتخاب طبیعی، مغز ما را بهگونهای سازمان داده است که چنین دوگانگی را ارتقا بخشد (Morrison 1999; Trivers 2011; Pianka 2015) همانطور که موفقیت عظیم کتابهای هری پاتر نشان میدهد، مردم از عرفان لذت برده و در آن رشد میکنند. ما به کودکان خود آموزش میدهیم تا موجودات افسانهای مخصوص سنشان را باور کنند، مثل انواع پری، خرگوش عید پاک و بابانوئل. پدری با پسر ۱۲ سالهی خود که هنوز بابانوئل را باور دارد شروع به حرف زدن میکند. وقتی به پسر گفت که بابانوئلی وجود ندارد، چشمان فرزند باهوشش درخشید و گفت: «اوه، متوجه شدم، پس خدایی هم وجود ندارد.» اینجا پدر مجبور شد بهسرعت رد گم کند و به پسرش دوباره این اطمینان را بدهد که خدا حقیقتاً واقعی است. از کودکان انتظار میرود که در مقابل انواع پری، خرگوش عید پاک و بابانوئل رشد کرده و بیاعتقاد شوند، اما دربارهی اسطورهی پروردگار مهربان هرگز. آنیکی قرار است در طول زندگی تحمل شود. ادیان، جایگاه بسیار ویژهای در سمت راست غیرمنطقی مغز ما در مجاورت احساس برنامهریزیشدهی «معنویت» اشغال کرده است! هرگونه اعتراض به ایمان یک شخص متدین مذهبی با مخالفت سخت، حتی برخورد فیزیکی روبرو میشود.
جالب است که موسیقی در سمت راست غیرمنطقی مغز در همان مکانی قرار گرفته است که زبان و گفتار در سمت چپ منطقی قرار دارند (منطقهی بروکا). موسیقی احساسات قدرتمندی را در انسان برمیانگیزد و توسط رهبران ما مورداستفاده قرار میگیرد تا ما را به واکنش برانگیزند: بنابراین سرودهای ملی، وطنپرستی را بیدار میکنند و برای برانگیختن غرایز قبیلهای ما در زمان ورود به جنگهای دیوانهوار استفاده میشوند. از غیرت مذهبی و سیاسی نیز بهطور مشابه استفاده میشود زیرا گروههای مذهبی و سیاسی علیه یکدیگر قرار میگیرند. طرفداران ورزش با استفاده از آهنگ اصلی تیم خود برای ایجاد شور و اشتیاق، گروههای مقابل مشابهی را تشکیل میدهند. ما با پوست، ملیت، زبان، دین و فرهنگ مشخص متولدشدهایم . همهی اینها نتیجهی تولد هستند اما تأثیرات عمیقی بر زندگی ما و جوامعی که در آن زندگی میکنیم دارند. درواقع، در کنار هم تعیینکنندهی این هستند که در جنگ بعدی کدام طرف باشید! تعداد کمی از افراد قادر به انتقال از گروه تولد خود به گروه دیگر هستند. قوانینِ یک زمینبازی برابر بیان میکند که افراد همیشه خواهان مهاجرت از یک گروه ضعیف به گروهی هستند که از سطح زندگی بالاتری لذت میبرند. دولتها با مهاجرت غیرقانونی مقابله می کنند. گشتهای مرزی را تقویت میکنند و ناهماهنگی و اختلاف بین گروههای ملی را حفظ میکنند. نیروی محرکهی همه موجودات، انتخاب طبیعی داروین یا موفقیت در تولیدمثل است.
متأسفانه، انتخاب طبیعی نسبت به آینده بلندمدت بینش ندارد. انتخاب طبیعی فقط به یکچیز پاداش میدهد: به فرزندان. افرادی که بیشترین ژنها را در مجموعه ژنهای نسل بعد باقی بگذارند، پیروزند. میراث ژنتیکی آنها منتقل میشود، درحالیکه کسانی که ژنهای کمتری را منتقل میکنند، در این رقابت بهطور مداوم میبازند. یکی از غرایز قدرتمند ما تمایل به تولیدمثل است که در مردان به روشهای متفاوتی نسبت به زنان بروز میکند. مردان بهسادگی خواهان رابطه جنسی زیاد هستند درحالیکه زنان با رفتارهای پیچیده برنامهریزیشدهاند که این شامل یکخانهی امن برای خانواده آنها میشود. انسانهای اولیه حتی نمیدانستند که نوزادان چگونه شکل میگیرند، اما بااینوجود آنها را میساختند. با ترجیح بخشهای متناسب و انتهای عصب که دقیقاً در محلهای درست حس میشوند، انتخاب طبیعی، آن عروسکگردان غایی، اطمینان حاصل میکند که ما تولیدمثل کنیم. از این رو ما برنامهریزیشدهایم که غرایز تولیدمثل را داشته باشیم؛ و درواقع در تولیدمثل، در جهت منفعتمان بیشازاندازه خوب هستیم، همهی ۷.۶ میلیارد نفر ما، اگر بهزودی تولیدمثل را متوقف نکنیم، تمدن بشری محکوم به نابودی میشود.
برخی انسانها، متأسفانه ازنظر انتخاب طبیعی، موفقترین هستند، حرص و تولیدمثل را ترکیب میکنند و بهطور فاحشی خانوادههای بزرگی دارند. بهجای تجلیل از این افراد در تلویزیون، باید خارج از فضای اجتماع بوده و از جامعه طرد شوند، زیرا آنها حقوق تولیدمثل دیگران را میدزدند. زمین بهسادگی منابع کافی برای حمایت از همهی ما برای سبکی که دوست داریم با آن خو بگیریم ندارد. علاوه بر این، منابعی مانند آب، زمین و غذا محدود هستند، درحالیکه جمعیت انسان که همیشه در حال افزایش است، بهطور مداوم سرمایهی سرانه را کاهش میدهد. مردم تشویق شدند که فکر کنند منابع همیشه افزایش مییابند درحالیکه عکس آن صادق است. ما در شرایط انکار کامل در مورد بحران افزایش جمعیت هستیم – مردم بهجای مقابله با واقعیت، میخواهند بسیاری از علائم آن را از بین ببرند ازجمله کمبود غذا، نفت و آب، تغییرات آب و هوایی جهانی، آلودگی، بیماری، از دست دادن گونههای زیستی و خیلیهای دیگر. ازدیاد جمعیت تقریباً یک بیماری مهلک است که نمیتواند فقط با کاهش علائم آن درمان شود. «یک آسپرین بخورید، یک خواب شب خوب داشته باشید و صبح حالتان خوب شود.» تا زمانی که با واقعیت روبرو نشویم و جمعیت انسانی را کاهش ندهیم، در دنیای پر از آسیب و حتی بدبختیهای انسانی بیشتر قرار داریم. قطعاً که سرانجام، جمعیت ما باید کاهش یابد، اما اکنون با انجام اقداماتی میتوانیم از بدبختیهای پیشرو بکاهیم.
متأسفانه، بعید به نظر میرسد که اکثر مردم پیشقدم شوند و بهاحتمال خیلی زیاد تا زمانی که مجبور به واکنش نشوند، وقت تلف میکنند.
رقابت در هرجایی که کمبود منابع باشد وجود دارد. گیاهان بر سر نور و آب رقابت میکنند. قارچها و میکروبها برای مواد مغذی و حیوانات برای جا و غذا رقابت میکنند. رقابت منجر به رفتار حریصانه میشود. انسانها طمع را ایجاد کردهاند. ما اجازهی طمع افسارگسیخته و حتی تشویق برای داشتن طمع را انجام میدهیم. سیستمهای سیاسی و اقتصادی ما طمع را تسهیل میکنند. طمع نیروی محرک اساسی برای هردو رژیم سرمایهداری و کارآفرینی است. شرکتهای بانکی و بیمهای ما، اجازهی گسترش حرص و طمع را دادهاند. شرکتهایی که سیاستمداران را کنترل میکنند، قوانینی را تصویب میکنند که اجازه فرار مالیاتی را میدهد و منافع ناپسند شرکتها را تضمین میکند.
بااینوجود، برخی از دشمنان حریص زمین میتوانند شناسایی شوند. برای ذکر چند مورد از مهمترین آنها میتوان به ازدیاد جمعیت، سیستمهای بانکی و اقتصادی، شرکتهای بیمه، شرکتها (بهویژه شرکتهای دارویی و نفتی بزرگ) و فساد در مقامات دولتی اشاره کرد.
اوایل، طراحان سیستم اقتصادی آمریکا تعیین شده بودند تا کنترل دقیق امتیازات و اختیارات کامل شرکتها را در اختیار بگیرند. آنها میخواستند شرکتها را تحت نظارت دموکراتیک درآورند و از این نهادهای تنظیم شده بهعنوان زیرساخت برای ایجاد کانالها، جادهها و پلها استفاده کنند. بحث این بود که چه کسی قدرت اعطای امتیازات شرکتی را کنترل میکند (Nace 2003). این موضوع بهطور گستردهای مورد بحث قرار گرفت و در کنوانسیون قانون اساسی به رای گذاشته شد، اما به دلیل مخالفت ایالتها با کنترل فدرال، متن نهایی هیچ اشارهای به شرکتها نکرد. به ایالات اختیار امتیاز گیری در شرکتها داده شد، اما با کمترین میزان، زیرا قدرت شرکتها بهعنوان تهدیدی بالقوه برای دموکراسی تلقی میکشد (Nace 2003). دادگاه عالی ویرجینیا حکم داد که نباید امتیاز داده شود اگر «هدف متقاضی صرفاً خصوصی یا خودخواهانه باشد؛ اگر برای صلاح عموم مضر باشد.» قدرتهای شرکتی محدودی برای پروژههای خاص دولتی مانند جادههای عوارضی، پلها، کانالها و بانکها داده شدند.
ما یک سیستم اقتصادی طراحی کردیم که اجازه میدهد حرص و طمع گسترش یابد. شرکتها اکنون صرفاً برای سودهایی که میتوانند به دست آورند وجود دارند و به همین ترتیب، ذاتاً حریص هستند. شرکتها وجدان ندارند و به دلیل اینکه مردم نیستند، علیرغم تصمیم دادگاه عالی متحد شهروندی که اخیراً چنین اختیاراتی را به آنها داده است، واجد شرایط حقوق اساسی نیستند. درواقع، آمریکا دیگر از دموکراسی برخوردار نیست بلکه با آن تصمیم دادگاه، به یک شرکت سرمایهگذاری تبدیلشده است.
به مدیران شرکتها حقوق مناسب پرداخت نمیشود و شخصاً مسئول فعالیتهایی که بر آنها نظارت میکنند، نیستند. شرکتها سیاستمدارانی را کنترل میکنند که از مقررات با مسئولیت محدود و قوانینی که فرار مالیاتی را مجاز میدانند میگذرند، هردوی این قوانین سود شرمآور شرکتها را تضمین میکنند. آنها همچنین ممکن است قضات را کنترل کنند. حکم نادرست دادگاه عالی ما به شرکتها قدرت نامحدودی برای خرید سیاستمداران داد. شرکتها را نمیتوان منسوخ کرد چرا که ما نمیتوانیم بدون آنها زندگی کنیم، اما باید راهی برای محدود کردن امتیازات شرکتها پیدا کنیم. مدیران عامل باید مسئولیتپذیر باشند و مالیات گزافی پرداخت کنند. شرکتهای بزرگ نباید اجازه داشته باشند که با رفتن به خارج، از مالیات طفره روند. فساد در شرکتها دیگر نباید تحمل شود. ما نمیتوانیم به آنها اجازه دهیم صاحب قضات و سیاستمداران ما باشند و سیاستمداران باید بیشتر به نظرات شهروندان متوسط پاسخ دهند. امتیازات اجرایی و سیاسی باید منتفی شود. سیاستمداران نباید از همه مزایای ویژهای که به خودشان دادهاند بهرهمند شوند. آنها باید بیمه درمانی مشابه ما را داشته باشند و باید در سطح جهانگردی در کنار ما در وسایل حملونقل عمومی سوار شوند. بهعنوان کارمندان دولت، حسابهای بانکی آنها باید در حوزه عمومی قرار داشته باشد تا رأیدهندگان آنها را موردبررسی قرار دهند.
فرهنگ ما حرص و طمع افسارگسیخته را که توسط بازار بورس نشان داده شده است ایجاد کرده است: این هدف برای کمک به مدیران وال استریت برای سودآوری از سرمایهگذاران کوچک است که سهام شرکتهای بزرگ را به امید رشد سرمایهگذاری خود خریداری میکنند. در عوض، با هر سقوط بازار، سرمایهگذاران خرد ضرر میکنند درحالیکه سرمایهگذاران بزرگتر میتوانند با هزینه خود سود کسب کنند.
یک زن عاقل از یک کشور جهان سوم در سازمان ملل گفت: «اگر کشورهای ثروتمند از تقسیم ثروت خود با ما امتناع ورزند، ما قطعاً فقر خود را با آنها تقسیم خواهیم کرد.» ما به یک جامعهی جویای برابری با مراقبتهای بهداشتی مطمئن، سرپناه، غذا و آب برای همه نیاز داریم. فایدهی داشتن بیشتر ازآنچه درواقع میتوانید استفاده کنید چیست؟ هیچکس نباید صاحب بیشتر از چیزی باشد که میتواند با توانایی و تلاش خود کسب کند. یکی از راههای حکومت بر طمع، ممکن است تعیین حد بالایی برای درآمد باشد تا کسی نتواند بهطور نادرستی ثروتمند شود. روشی که به رشد اقتصادی کمک کرده و یا حتی منجر به آن میشود ربا است: ما باید بهطورجدی محدودیت یا حتی لغو بهره را در نظر بگیریم.
در قوانین مالیاتی ما باید تجدیدنظر شود و سیستم اقتصادی ما باید بهطور اساسی تغییر کند. با افزایش درآمد، مالیات باید تا ۹۹.۹٪ افزایش یابد. بهجای کسر مالیات برای هر عضو خانواده، باید از افراد برای داشتن فرزند مالیات گرفته شود. مالیات بر فرزند اول، متعادل خواهد بود، اما بهسرعت افزایش مییابد بهطوریکه هیچکس توانایی داشتن فرزندان زیاد را نداشته باشد. این امر باعث کاهش رشد جمعیت و دلسرد شدن والدین بیمسئولیت میشود. کودکان ناخواسته و تخلف نوجوانان کاهش مییابد. ما باید یک طرح مالیاتی مشابه را برای وسایل نقلیه تحمیل کنیم که ازنظر اندازه و مصرف سوخت سختگیرانه باشند. خوشبختانه، با ترکیب قیمت بالای سوخت، چنین مالیاتی باعث حذف کامیونهای وانت پرمصرف، SUV ها و هامرهای پرمصرف میشود. این موضوع باعث کاهش سوخت فسیلی و انتشار گازهای گلخانهای میشود. تغییرات بسیار دیگری نیاز است، بهعنوانمثال، آبگرمکنهای خورشیدی باید در این دنیای جدید اجباری باشند؛ اما چنین تغییراتی فقط موجب تسکین علائم میشوند که طبیعتاً موقتی هستند. ما باید با بیماری تهدیدکنندهی زندگی خود مقابله کنیم و جمعیت خود را کاهش دهیم. اگر کمتر باشیم، میتوان کیفیت متوسط زندگی هر فرد را بهبود بخشید.
سیستم اقتصادی ما مبتنی بر اصل یک زنجیره کلمه است: «رشد، رشد، رشد اقتصاد.» طرحهای اینچنینی نمیتوانند برای مدت طولانی در یک جهان که منابع محدود دارد کار کنند. ما باید مفهوم قدیمی اقتصاد همیشه در حال رشد را با یک اقتصاد پایدار و در تعادل جایگزین کنیم، طوری که هر یک از ما سیاره را مثل زمان ورود به آن ترک کنیم.
تقدیر و تشکر
دانش آموزان در سمینار بحران افزایش جمعیت، به من در جمعآوری این ایدهها کمک کردند. از پروفسور لارنس ال. اسپی برای بیان نظرات در نسخه خطی تشکر میکنم.
ترجمه: مریم ترابی
References
Chomsky, N. 2010. The Corporate Takeover of U.S. Democracy. These Times.
Daly, H. E. 1991. Steady-State Economics. Island Press, Washington,
D. C.
Daly, H. E. 1997. Beyond Growth: The Economics of Sustainable Development. Beacon Press
Mill, J. S. 1859. On Liberty. Ticknor and Fields, Boston.
Morrison, R. 1999. The Spirit in the Gene: Humanity’s Proud Illusion and the Laws of Nature. Comstock.
Morrison, R. 2013. Origin of Faith
Nace, T. (2003). Gangs of America: The Rise of Corporate Power and the Disabling of Democracy. San Francisco, Berrett-Koehler Publishers, Inc.
Nadeau: Brother, Can You Spare Me a Planet?
Nadeau, R. 2008. The Economist has No Clothes. Scientific American, April 2008, p. 42.
Pianka, E, R. 2008. The Human Overpopulation Crisis
Pianka, E, R. 2012. Spaceship Earth
Pianka, E, R. 2015. On Human Nature
Solzhenitsyn, A. I. (1974). Letter to the Soviet Leaders. New York, Harper and Row.